تولدم مبارک

هنگامی که شادی من به دنیا امد،او را در بغل گرفتم وروی بام خانه فریاد زدم ((ای همسایگان،بیایید،بیایید و ببینید زیرا که  امروز،شادی من به دنیا امده است.بیایید و این موجود سر خوش  را که در افتاب میخندد بنگرید
ولی هیچ یک از همسایگانم نیامدند تا شادی مرا ببینند.و من بسیار در شگفت  شدم.
تا هفت ماه هر روز شادی ام را از بالای بام خانه جار میزدم-ولی هیچ کس به من اعتنایی نکرد.من و شادی ام تنها ماندیم.
نه هیچ کس سراغی از ما گرفت و نه هیچ کس به دیدن ما امد.انگاه شادی من پریده رنگ و پژمرده شد.زیرا که زیبایی او در هیچ دلی جز دل من جا نگرفت و هیچ لب دیگری لبش را نبوسید.
انگاه شادی من از تنهایی مرد.

   اکنون من فقط شادی ِ مرده ام را با اندوه ِ مرده ام به یاد می اورم.ولی یاد یک برگ ِ پاییزیست که چندی در باد فریاد میکند و سپس صدایی از او بر نمی اید

و دیشب

که جشن تولد بیست و هفت سالگیت بود چه خوشحال بودی و شاد ،دستهای مهربان برایت کف میزدند و تو لحظه فوت کردن شمع چه آرزو کردی؟

می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان         هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان



نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده(خدایی تازه می خواهم) سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ق.ظ http://deltangiham.persianblog.ir/

تولدت مبارگ

سپیده(خدایی تازه می خواهم) جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ http://deltangiham.persianblog.ir/

دوباره این مطلب رو خوندم و دوباره لذت بردم
قلمت سبز دوست من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد