چو شمع یک مژه واکن ز پرده مست برون آ

بگیر پنبه ز مینا، قدح به دست برون آ

نمرد چند شوی خشت خاکدان تعلق

دمی جنون کن و زین دخمه های پست برون آ

جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن

نیاز سنگ کن این شیشه از شکست برون آ

ثمر کجاست درین باغ، گو چه سرو و چنارت

ز آستین طلب صد هزار دست برون آ

منزه است خرابات بی نیاز حقیقت

تو خواه سبحه شمر خواه می پرست برون آ

قدت خمیده ز پیری دگر خطاست اقامت

ز خانه ای که بناش کند نشست برون آ

غبار آنهمه محما به دوش سعی ندارد

به پای هر که ازین دامگاه جست برون آ

امید و یاس و جود عدم غبار خیال است

از آنچه نیست مخور غم از آنچه هست برون آ

مباش محو کمان خانه ی فریب چو بیدل

خدنگ ناز شکاری ز قید شست برون ا

- بیدل کابلی -

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد