برای او

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!
...
سخت است این‌که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه

این غزل سروده مرحومه نجمه زارع هستش.دو شب پیش به طور اتفاقی کتاب (برای او)رو داشتم میخوندم که با غزل های ایشون آشنا شدم و خوشم اومد.دوست داشتم بیشتر میشناختمش،ولی حیف که دیر شده و نجمه از این دنیا رفته.یکی از دوست های اهل ادب شناخت مختصری از نجمه داشت که برام تعریف کرد.راستشو بخاین خیلی ناراحت شدم . خدا رحمتش کنه.به نظر من نجمه به این زیبایی نمی تونست غزل بگه مگر اینکه یه ارتباط پاک و روحانی با معبودش ایجاد بکنه.


دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است   هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است         

   می ترسم آخرش تو نیایی و پرکنند     در شهر شاعری ز جهان بار بسته است                 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد